چه کرده‌ام که دلم از فراق خون کردي؟

شاعر : فخرالدين عراقي

چه اوفتاد که درد دلم فزون کردي؟چه کرده‌ام که دلم از فراق خون کردي؟
چه شد که جان حزينم ز غصه خون کردي؟چرا ز غم دل پر حسرتم بيزردي؟
به آخر از چه به صد خواريم برون کردي؟نخست ار چه به صد زاريم درون خواندي
چو عاشق تو شدم قصه واژگون کرديهمه حديث وفا و وصال مي‌گفتي
نظر به حال دلم کن، ببين که: چون کردي؟ز اشتياق تو جانم به لب رسيد، بيا
که در زمان، علم صبر سرنگون کرديلواي عشق برافراختي چنان در دل
ز بار محنت، پشتم دو تا چو نون کرديکنون که با تو شدم راست چون الف يکتا
چو کم نکردي باري چرا فزون کردي؟نگفته بودي، بيداد کم کنم روزي؟
نکو نکردي و از بد بتر کنون کرديهزار بار بگفتي نکو کنم کارت
که تو به دوستي آن با من زبون کرديبه دشمني نکند هيچ کس به جان کسي
به آتش غمت از بسکه آزمون کرديبسوختي دل و جانم، گداختي جگرم
چو تو مرا به در هجر رهنمون کرديکجا به درگه وصل تو ره توانم يافت؟
گليم بخت عراقي سياه گون کرديسياهروي دو عالم شدم، که در خم فقر